یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

خرابکاری

داشتم وبلاگ یکی از نینی  ها رو میخوندم  که از خرابکاریهاش نوشته بودن پیش خودم گفتم چه خوبه که یسنا تا حالا از این کارا نکرده ولی این احساس خوب خیلی طول نکشید چون در حین خوندن همون وبلاگ بود که یسنا خوشحال و خندون با شیشه های لاکش اومد پیشم و گفت لا! لا!(یعنی لاک بزن) چون میدونستم که  وقتی واسش لاک میزنم نمیتونه منتظر بمونه که خشک بشه بهش گفتم مامان جون درش باز نمیشه!!!! یه نگاهی کرد و رفت و یه گوشه نشست منم خوشحال از اینکه چه دختر حرف گوش کنی دارم  ایمیلم رو چک کردم بعد از 5 دقیقه سرم آوردم بالا با منظره ای روبرو شدم که و صف شدنی نیست دختر خانم شیطون من خودش دست به کار شده بود و نمیدونم چطوری در شیشه لاک رو باز کرده بود...
28 مهر 1390

یسنا در کمد

این عکسایی که میبینین آخرین هنرنمایی یسنا است خونه  مادر(مامان بابامحمد)که رفته تو کمد وسایل عمه زینب نشسته روز جمعه خونه مادر بودیم و آش پشت پای عمه زهرا که رفته کربلا رو خوردیم. وقتی یسنا خانم همه جور آتیشی سوزوندن و دیگه کاری نبود انجام بده رفت تو کمد نشست و ذوق میکرد از کاری که کرده بود. ...
28 مهر 1390

یه خبر خوب

مامانی امشب خیلی خوشحاله میدونی چرا عزیزکم؟ آخه امشب بدون اینکه شیر بخوری توی بغلم خوابیدی و این یعنی یه موفقیت بزرگ واسه وقتی که خواستم از شیر بگیرمت زیاد اذیت نشی دخمل طلا.قبل از اینکه بخوابی شیر خوردی و بعد رفتی یه کم بازی کردی چراغ رو که خاموش کردم اومدی تو بغلم و خوابیدی.دوستت دارم عزیز دلم دیشب بابا خوابیده بود پای تلویزیون یه دفعه رفتی لپشو کشیدی و گفتی گوگولی!!!! (چطوری یادت بود نمیدونم) بابا نزدیک بود درسته بخوردت. ...
28 مهر 1390

فرهنگ لغات یسنایی

خیلی وقت پیشا یه انیمیشنی ساختن که یه پسری میاد تو خونه و هی میگه مامان! مامان! مام! ماما! مامی!! همینجور ادامه میده تا مامان رو کلافه میکنه... بعضی وقتا فکر میکنم شما جای اون پسربچه ای و من جای مامانه!!!!از صبح که بیدار میشی همینطوری میگی مامان! مامان جون! مامانم! مامانی که خیلیاش کاملا بیمورده! عزیزکم امروز شما 4تا کلمه جدید یاد گرفتی: شربت که میگی ابت. هلو که میگی لولو ماکارونی که میگی ماتی کتاب  که میگی تابس!!! خدا حافظی رو هم چند روزی میشه که یاد گرفتی و خیلی بامزه و غلیظ میگی خدافسس!!! مامان خیلی دوست داره عزیز دلم!!   ...
28 مهر 1390

یک دیالوگ روزانه

بابا:دختر تقریبا گلم؟ یسنا: بله! بابا:دختر نسبتا خوشگلم؟ یسنا: بله! بابا:دختر ناز و عسلم؟ یسنا:بله! بابا: بابا دوست داری؟ یسنا:نه نه!! بابا:مامان دوست داری؟ یسنا:نه نه!! بابا: دده دوست داری؟ یسنا: دده!!!! ...
22 تير 1390