خرابکاری
داشتم وبلاگ یکی از نینی ها رو میخوندم که از خرابکاریهاش نوشته بودن پیش خودم گفتم چه خوبه که یسنا تا حالا از این کارا نکرده ولی این احساس خوب خیلی طول نکشید چون در حین خوندن همون وبلاگ بود که یسنا خوشحال و خندون با شیشه های لاکش اومد پیشم و گفت لا! لا!(یعنی لاک بزن) چون میدونستم که وقتی واسش لاک میزنم نمیتونه منتظر بمونه که خشک بشه بهش گفتم مامان جون درش باز نمیشه!!!! یه نگاهی کرد و رفت و یه گوشه نشست منم خوشحال از اینکه چه دختر حرف گوش کنی دارم ایمیلم رو چک کردم بعد از 5 دقیقه سرم آوردم بالا با منظره ای روبرو شدم که و صف شدنی نیست دختر خانم شیطون من خودش دست به کار شده بود و نمیدونم چطوری در شیشه لاک رو باز کرده بود...
نویسنده :
مامان الهه
10:02